فیک کوک [ظلم]پارت ۱۲
ویو جونکوک
نگاه کردم به تهیونگ دیدم داره نفس نفس میزنه تهیونگ برگشت سمتم نگاه کردم بهش لباسش خونی بود اونم به من نگاه کرد بعد باهم شروع کردیم با صدای بلند خندیدن رفتم سمت تهیونگ کف دستامونو زدیم به هم و دستامون و انداختیم رو شونه ی همیدیگه و رفتیم سمت خونه به بادیگارد های باقی موندم گفتم که ۵۰ تا از بادیگارد هایی که توی شرکتن رو بفرسته اینجا رفتیم داخل
ویو ا/ت
همینجوری داشتم به مرده نگاه میکردم و به خودم میلرزیدم رفتم سمت تاج تخت نشستم وچشمامو بستم و اروم اروم اشک میریختم حسابی ناراحت بودم دیگه نتونستم تحمل کنم بوی مرده داشت تو ی اتاق می پیچید از رو تخت بلند شدم اروم اروم رفتم سمت در تلاش کردم درو باز کنم اما باز نشد بعد داد زدماقای جئون تروخدا منو از این اتاق بیار بیرون من خیلی میترسم همچنان که اینارو میگفتم به در ضربه میزدم و گریه میکردم
ویو جونکوک
صدای دختره رو شنیدم که داشت التماسم میکرد که از اون اتاق بیارمش بیرون اما خودم به اون راه که انگار اصلا نشنیدم
تهیونگ:دیدم داره صدا میاد از بالا که دختره داره التماس میکنه بیاریمش بیرون اما جونکوک بی توجهی میکنه
تهیونگ:جونکوک باز دختره رو چیکارش کردی ها
جونکوک:کار خاصی نکردم
تهیونگ:جونکوک (جدی )
جونکوک :هااا کار خاصی نکردم که فقط درو روش قفل کردم همین
تهیونگ :یادته اخرین باری که اینکارو کردی چه اتفاقی افتاد براش دیگه که همین ۴۰ دقیقه پیش بود اون حتی اولین قرصشم نخورده برو درش بیار از اونجا
جونکوک :وای تهیونگ چقدر غر میزنی
جونکوک
بلند شدم رفتم سمت پله ها رفتم بالا سمت اتاقم از زیر در یکمی خون اومده بود بیرون بی توجهی کردم هنوز صدای گریه های دختره میومد به در نزدیک شدم کلید و از تو جیبم در اوردم و درو باز کردم دختره یکم اونورتر در رو زانوهاش نشسته بود و اشک می ریخت که با شنیدن صدای در سرشو اورد بالا
جونکوک ؛۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بچه ها ازتون خواهش میکنم کامنت بزارید که انرژی بگیرم برای گذاشتن پارت های بعدی ممنون🙏🙏
نگاه کردم به تهیونگ دیدم داره نفس نفس میزنه تهیونگ برگشت سمتم نگاه کردم بهش لباسش خونی بود اونم به من نگاه کرد بعد باهم شروع کردیم با صدای بلند خندیدن رفتم سمت تهیونگ کف دستامونو زدیم به هم و دستامون و انداختیم رو شونه ی همیدیگه و رفتیم سمت خونه به بادیگارد های باقی موندم گفتم که ۵۰ تا از بادیگارد هایی که توی شرکتن رو بفرسته اینجا رفتیم داخل
ویو ا/ت
همینجوری داشتم به مرده نگاه میکردم و به خودم میلرزیدم رفتم سمت تاج تخت نشستم وچشمامو بستم و اروم اروم اشک میریختم حسابی ناراحت بودم دیگه نتونستم تحمل کنم بوی مرده داشت تو ی اتاق می پیچید از رو تخت بلند شدم اروم اروم رفتم سمت در تلاش کردم درو باز کنم اما باز نشد بعد داد زدماقای جئون تروخدا منو از این اتاق بیار بیرون من خیلی میترسم همچنان که اینارو میگفتم به در ضربه میزدم و گریه میکردم
ویو جونکوک
صدای دختره رو شنیدم که داشت التماسم میکرد که از اون اتاق بیارمش بیرون اما خودم به اون راه که انگار اصلا نشنیدم
تهیونگ:دیدم داره صدا میاد از بالا که دختره داره التماس میکنه بیاریمش بیرون اما جونکوک بی توجهی میکنه
تهیونگ:جونکوک باز دختره رو چیکارش کردی ها
جونکوک:کار خاصی نکردم
تهیونگ:جونکوک (جدی )
جونکوک :هااا کار خاصی نکردم که فقط درو روش قفل کردم همین
تهیونگ :یادته اخرین باری که اینکارو کردی چه اتفاقی افتاد براش دیگه که همین ۴۰ دقیقه پیش بود اون حتی اولین قرصشم نخورده برو درش بیار از اونجا
جونکوک :وای تهیونگ چقدر غر میزنی
جونکوک
بلند شدم رفتم سمت پله ها رفتم بالا سمت اتاقم از زیر در یکمی خون اومده بود بیرون بی توجهی کردم هنوز صدای گریه های دختره میومد به در نزدیک شدم کلید و از تو جیبم در اوردم و درو باز کردم دختره یکم اونورتر در رو زانوهاش نشسته بود و اشک می ریخت که با شنیدن صدای در سرشو اورد بالا
جونکوک ؛۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بچه ها ازتون خواهش میکنم کامنت بزارید که انرژی بگیرم برای گذاشتن پارت های بعدی ممنون🙏🙏
۸.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.